خیلی از بچههایی که به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شدند و یا سالهای آخر درسشان را سپری میکنند، یک سوال مشترک دارند و آن این است که برای ورود به مسیر مدیریت پروژه از چه نقطهای باید شروع کنند و اساس ورود به این حوزه و حرفهای شدن در این مسیر به چه شکل است.
مطمئناً برای شروع هر کاری و قدم گذاشتن در هر مسیری ما نیاز به یک سری آمادهسازی داریم. در یک جاهایی از این مسیر ممکن است بعد از اینکه آماده سازی را انجام دادیم، بایستیم و مجددا خودمان را تقویت کنیم.
بخشی از موفقیت در حوزه مدیریت پروژه وابسته به دانشی است که ما کسب میکنیم، که بخاطر وجود اساتید و موسسههای خوبی که در این حوزه در کشور داریم این انتقال دانش بخوبی توانسته است انجام شود. اما بخش مهمتری وجود دارد و آن تبدیل این دانش به مهارت است که متاسفانه کمتر در این سالها به آن پرداخته شده است.
من روی این دانش همراه با مهارت تاکید زیادی دارم. مهارت یعنی این که بتوانیم آن دانش را استفاده کنیم و در کار پیادهسازی کنیم و اگر این دانش تبدیل به مهارت نشود، دردی را نمیتواند درمان کند. خیلی از ماها در زمینههای مختلف دانش خوبی داریم.
به هر حال دورههای آموزشی شرکت کردیم، مقالههای زیادی خواندیم و پادکست گوش دادیم. اما چقدر از ما توانستیم این دانش را تبدیل به مهارت کنیم؟ چند نفر از ما واقعا در محیط کار و در محیط پروژهها از این دانشمان استفاده کردیم؟
تعداد کمی از ما توانستیم این کار را بکنیم، چرا؟ چون آن دانش تبدیل به مهارت نشده و فقط در سطح همان دانش باقی مانده است. پس هر آنچه را که در این مسیر یاد گرفتیم و به دانشمان اضافه کردیم، باید بتوانیم تبدیل به مهارت کنیم و اگر این اتفاق نیوفتد، آن دانش بخودی خود نمیتواند برای ما کارساز باشد.
در نقطه ورود به حوزه مدیریت پروژه ما نیاز به یک چارچوب داریم تا ذهنمان را آماده کند و بتواند به آن ساختار بدهد. اما این چارچوب چیست و کجاست؟ استانداردها!
یعنی استانداردهایی مثل PMBOK به ذهن ما یک ساختار منظم میدهند تا بتوانیم بصورت حرفهای وارد این مسیر شویم و نکته مهم آن است که استانداردهایی مثلPMBOK خوب و لازم هستند، اما این استانداردها نقش راهنما دارند و فقط آن چارچوب را در ذهن ما شکل میدهند و به ما سرنخ داده و مسیر را برای ما واضح میکنند.
اما طی کردن کل این مسیر با استانداردی مثلPMBOK قطعا امکانپذیر نیست و اصلا این استانداردها توانایی این کار را ندارند.یعنی وقتی که PMBOK را مطالعه کردیم و بخوبی آن را درک نمودیم، حالا نیاز است تا روی تک تک حوزههای دانش آن بر اساس نیازمان عمیق تر بشیم.
اینجا به الگوی معروف T میرسیم. درواقع الگوی T میگوید وارد هر حوزهای که شدیم باید سطح وسیعی از دانش را روی آن حوزه کسب کنیم. اما نیاز است که روی یک زمینه خاص از آن حوزه عمیقتر بشیم و با جزئیات بیشتری در آن حوزه دانش را کسب کنیم.
بعنوان مثال اگر من PMBOK را خواندم و کاملا متوجه آن شدم، حالا اگر علاقه من به حوزه زمانبندی پروژه بیشتر است باید منابع بیشتری در این زمینه مطالعه کنم و عمق بیشتری به دانشام در این حوزه بدهم. ضمنا یادتان باشد مهارتی که درباره آن صحبت کردیم، اینجا اهمیت دارد.
یعنی دانشی که بصورت وسیع با مطالعه PMBOK کسب کردم، با مطالعه منابع دیگر عمیقتر شد و حالا باید بدنبال تبدیل این دانش به مهارت باشم. قسمت زیادی از این مهارت با قرارگیری در پروژهها و تجربهای که از این پروژهها بدست میآوریم حاصل میشود.
اگر بخواهم صحبتهایم را جمعبندی کنم، به این نتیجه رسیدیم که برای شروع باید بدنبال ساختار و چارچوب باشیم که استانداردی مثلPMBOK بخوبی این چارچوب را ارائه میکند. اما در گام بعدی باید عمق بیشتری به دانشمان در هر کدام از حوزههای دانشی که نیاز داریم بدهیم و درنهایت تبدیل این دانش به مهارت و نحوه استفاده و پیاده سازی آن در پروژهها را یاد بگیریم.